قورباغه

قورباغه

The Frog

  • قسمت : 01

همیشه کنجکاو بودم بدانم آدم‌ها قبل از مرگ به کجا نگاه می‌کنند؛ شاید نه به جایی، فقط با یک سوال: چه اتفاقی افتاد؟

  • قسمت : 02

پدرم همیشه می‌گفت تو هزارتا جان داری؛ فکر نمی‌کنم کسی به اندازه من، مرگ را از نزدیک دیده باشد.

  • قسمت : 03

برنده کسی است که مثل عنکبوت، آرام و بی‌صدا به سمتی حرکت کند که هیچ‌کس انتظارش را ندارد.

  • قسمت : 04

گاهی برای بزرگ شدن باید زمین خورد، برای فهمیدن باید شکست را تجربه کرد، و برای خوشبختی هم به شانس نیاز است؛ شانس خود معجزه است.

  • قسمت : 05

شیطنت‌های کوچک گذشته، همان جنگ‌های بزرگی هستند که باید در آینده با آن‌ها روبه‌رو شوی.

  • قسمت : 06

همیشه مثل یک آهن‌ربا بودم که ترکش‌ها رو به سمت خودم می‌کشید، اما این بار فرق می‌کنه. کسی که منفجر می‌شه منم، کسی که تیکه‌ها رو جمع می‌کنه شمایید.

  • قسمت : 07

من خود سرطانم، شاید کوچک باشم، اما آمده‌ام انتقام بگیرم. عقب نمی‌کشم. من خود دردم.

  • قسمت : 08

هر جنایت سه ضلع دارد: کسی که قربانی شده، کسی که جنایتکار است، و کسی که به این دو نگاه می‌کند.

  • قسمت : 09

هر چیز پیش‌پاافتاده‌ای ساده نیست، همان‌طور که اولین مسیر، بهترین راهت نیست. اما تازه‌ترین راه است.

  • قسمت : 10

دقیقا زمانی که متوجه می‌‍‌شی گول خیلی چیزها رو خوردی، به فکر حل معما می‌افتی. اما اون موقع دیگه خیلی دیر شده.

  • قسمت : 11

مشت خوردن از غریبه یک درد دارد، از آشنا هزار درد.

  • قسمت : 12

همیشه ترس از اینکه تنها کسی نیستی که همه چیز رو می‌دونی، آدمو نابود می‌کنه. بدترین لحظه برای آدم، زمانی است که فکر کنه کسی که می‌دونه، قراره با کسی که نمی‌دونه تنها باشه.

  • قسمت : 13

همه عاشق قدرتیم، چون قدرت به آدم اجازه پرواز می‌ده. چون از تو چیزی می‌سازه که نیستی. هرچقدر هم زشت باشی، اما دیگران بهت احترام می‌ذارن.

  • قسمت : 14

قراره همه داستان رو جوری تموم کنن که به نفعشون باشه. درسته شروع‌کننده خوبی نیستم، اما خوب به همه چیز پایان می‌دم.

  • قسمت : 15

من تنها کسی هستم که تو این برهوت به فکر به دست آوردن هستم، نه از دست دادن. بدستش میارم چون بهش نیاز دارم. می‌خوامش چون لایق بدست آوردنشم.

کارگردان: هومن سیدی

بازیگران: هومن سیدی ،نوید محمدزاده،صابر ابر

دنیا برایم کوچک و خفه‌کننده شده، انگار همه چیز بسته است و نمی‌توانم نفس بکشم. حس می‌کنم تمام این لحظه‌ها را قبلاً دیده‌ام: درختان، صدای آبشار، قورباغه‌ها... انگار این‌ها را زمانی می‌بینم که دارم می‌میرم

در شب چهارشنبه‌سوری، سه دوست به نام‌های رامین، فرید و جواد پس از سرقت اسلحه یک مأمور زخمی، تصمیم به دزدی از نوری، هم‌کلاسی قدیمی و ثروتمند رامین می‌گیرند. این سرقت زندگی آنها را به‌طور غیرمنتظره‌ای تغییر می‌دهد.